loading...
از هر دری سخنی
مجید بازدید : 39 سه شنبه 11 مهر 1396 نظرات (0)

شنیده ام که وقتی انسان در حال غرق شدن است بخواب می رود ، یعنی حس می کند که در حال شناست ، اما خواب است و دارد غرق می شود!

همین مورد را در هنگام رانندگی هم شنیده ام ، می گویند آنهایی که در حال رانندگی خواب هستند فکر می کنند بیدارند و دارند با دقت رانندگی می کنند ، اما خواب هستند و خواب بیداری می بینند!

از وقتی این مطالب را شنیده ام در رانندگی ام بیشتر دقت می کنم و به محض اینکه کمی خواب به سراغم می آید ماشین را پارک می کنم و اصلا ریسک نمی کنم.

لآن که دقت می کنم می بینم این حس در برخی موارد دیگر هم صادق است که موضوع این یادداشت است:

یکی از آفت هایی که هر حرفه را تهدید می کند خواب حرفه ای است ، خواب حرفه ای عبارت است از حسی که به هر یک از ما دست می دهد و فکر می کنیم که کارمان را به بهترین نحو انجام می دهیم در حالیکه بر اثر روزمره گی به خواب فرو رفته ایم و روز به روز احتمال غرق شدن یا واژگون شدن را بالا می بریم.

 

راننده ی سرویس بچه های دبستان که روز های اول با وسواس کودکان را سوار می کرد و با دقت رانندگی می کرد ، کم کم بچه ها را به عنوان کالا های روزمره می بیند و بی توجه به اینکه اینها هنوز هم چشم و چراغ والدینشان هستند در هیاهوی شهر می راند.

 

معلمی که در ایام نخست خود را در جایگاه تعلیم و تعلم می دید و شغل خود را با شغل انبیاء مقایسه می کرد ، اندک اندک دانش آموزان را نمی بیند و فقط به حقوق و اقساطش می اندیشد و گذران روزهای عمر

پزشک سوگند خورده و پر انرژی سالهای اولین به تدریج با بیماری و درد بیماران خو می گیرد و یادش می رود که گر چه او همان پزشک دیروزی است اما این بیمار بیمار امروزی است و این بیمار نمی داند که تو برای بیماران قبل چقدر جانفشانی کردی ، او فقط از تو التیام می خواهد برای خودش ، بدون توجه به دیروز و فردا

هنرمند طراح که اولین سفارشاتش را با خلاقیت و هنرآفرینی زیاد انجام می داد ، آرام آرام همه ی مراجعین را به یک چشم می بیند و کارهایش بدون نو آوری ارائه می گردد

 

مدیر لایق کارخانه که تمامی همت خود را برای ایجاد کار بکار بسته است ، کم کم می اندیشد که رسالت خود را به پایان رسانده ، دیگر کارگران خود را نمی بیند ، گویی فراموش کرده که حیات کارخانه اش به تلاش این کارگران وابسته است

گویی لالایی حرفه ای در حال خوانده شدن است و ما را کم کم به خواب حرفه ای فرو می برد ، یادم می آید بچه که بودم روزی برای بازی الک و دولک از شهر خارج شده بودیم و باید قطعات حدود یک وجبی از چوب را می بریدیم تا آماده بازی شود ، پدرم اولین قطعه را که برید علامت زد و گفت این قطعه را توی جیبت نگه دار و همه ی قطعات را با این قطعه مقایسه کن ، چون در برش هر قطعه کمی خطا خواهی داشت و کم کم اندازه از دستت خارج می شود.

ای کاش قطعه اول اصول حرفه ای را توی جیبمان نگه می داشتیم تا خدای ناکرده بخواب حرفه ای نرویم...

 

در خواب بدم مرا خردمندی گفت

کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت

 

کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟

می خور که به زیر خاک می‌باید خفت

 

خيام

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 148
  • بازدید کلی : 5,378